موسیقی آب گرم



Friday, November 24, 2006

٭

درسته که من همین یک کتاب را بیشتر از آقای آنتونیو تابوکی (با همکاری سروش جبیبی!) نخواندم ولی حدس می‌زنم می‌تونسته کارگردان یا دست‌کم فیلمنامه‌نویس خوبی بشه. قبول ندارید؟ پس یک دقیقه کارو تعطیل کنید تا آقای تابوکی (با همکاری سروش حبیبی!) آپاراتِ پخش فیلمش رو تو ذهن شما علم کنه:

گفت:"خوب تعریف می‌کنم. یک روز داشتم توی یکی از خیابان‌های فیلادلفیا می‌رفتم. هوا خیلی سرد بود. نامه‌ها را توزیع می‌کردم. صبح بود و شهر پر از برف! فیلادلفیا جای بدی است. خدا نصیب نکند. در خیابان‌های دور و دراز و پت و پهنش می‌رفتم. به کوچه‌ی بن‌بست باریکی رسیدم که تاریک بود. ته آن با یک نیزه‌ی بی رمق آفتاب، که توانسته بود مه غلیظ را سوراخ کند، بزحمت روشن شده بود. می‌دانی چه دیدم؟ سعی کم حدس بزنی!"

- نه نمی‌دانم، خودت بگو!

گفت:"دریا! دریا بود. ته بن‌بست یک دریای قشنگ آبی بود، با موج‌هایی که کف بر سر داشتند و یک پلاژ یک‌پارچه ماسه و درخت‌های خرما. تو باور می‌کنی؟"

..

اندکی مکث کرد و پکی به سیگارش زد. لبخندی بر لبش آمد. بعد ادامه داد:"معلوم شد که دریا دورنما بود. بی‌شرف‌ها دریا را نقاشی کرده بودند. این یکی از آن فکرهای معمارهاست. دورنما را روی بتن می‌کشند. دره‌ها و جنگل‌ها و از این جور چیزهای قشنگ، تا آدم کمتر احساس کند که توی این شهر کثافت گرفته زندگی می‌کند. من با آن دریای روی دیوار دو قدم بیشتر فاصله نداشتم و کیف پر از نامه بر شانه‌ام آویخته بود و ته آن بن‌بست باد بیداد می‌کردو زیر آن شن‌های طلایی می‌چرخید و تکه‌های کاغد پوسیده و برگ‌های خشک و یک کیسه‌ی نایلونی را می‌چرخاند. یک پلاژ گه‌گرفته، در دل فیلادلفیا. مدتی تماشاکنان ایستادم و عاقبت با خودم گفتم دریا که پیش تامی نمی‌آید، تامی باید برود پیش دریا."

شب‌های هند/ آنتونیو تابوکی/سروش حبیبی

Labels:


........................................................................................

Home